وقتی که خیلی جوان بودم همیشه دلم می خواست که یک فضانورد بشوم. حتی در دورهی آخر دبیرستان درسهای مربوط به نجوم و فضانوردی را انتخاب کردم تا خودم را برای شغل آیندهام آماده سازم. اما بعد در دام تئوری سیستمها اسیر شدم و آیندهی شغلی متفاوتی برایم بهوجود آمد. اما هنوز هم به شدت مدهوش تجربه بودن در فضا هستم، رویایی که با اولین تصاویری از زمین که ماهوارهها مخابره کردند، تشدید گشت.
به همین علت بود که چند سال پیش زمانی که یک فضانورد به نام راستی شویکارت ( شخصی که به عنوان فضانورد در سفینه آپولو ۹ که در ماه مارس ۱۹۶۹ میلادی مدار زمین را پشت سر گذارد، حاضر بود) در دورههای رهبری ما شرکت کرد، برای من بسیار مسرتبخش بود. راستی به من گفت که بسیاری از فضانوردان زمانی که به زمین باز میگردند در بیان احساس خود از هنگامی که سیارهی ما را از بالا نگاه میکردهاند، دچار مشکل میشوند. خود او به مدت پنج سال با این مشکل روبرو بوده است تا بالاخره بتواند الفاظ مناسبی برای بیان احساس خود بیابد.
در تابستان سال ۱۹۷۴ از او دعوت شده بود که در اجتماعی تحت عنوان فرهنگ سیارهای سخنرانی کند. پس از بررسی راههای مختلف بیان تجربه خود، در نهایت او به این نتیجه رسید که نمیتواند سرگذشت خود را به عنوان داستان خود تعریف نماید چرا که در حقیقت این مطلب داستان ما بوده است. او متوجه شد که وی و دیگر فضانوردان، در حقیقت دستگاه حسی نوع بشر را توسعه بخشیدهاند. درست است که او با چشمهای خود نگاه میکرد و با حواس خود حس میکرد؛ اما در حقیقت چشمها، چشمهای ما و حواس، حواس ما بودهاند.
آنها اولین افرادی بودهاند که زمین را از بیرون از جو آن تماشا میکردهاند، در حقیقت ادامه مطلب